راستش من از بيخ و بن با چنين قياسهايي مخالفم؛ به چندين و چند دليل كه عرض ميكنم؛ اول اينكه چرا بايد آدمي كه گرسنه است به جاي سير كردن شكمش، كتاب بخرد و بخواند؟ خود من اگر گرسنه باشم يا بچهام خوراكي بخواهد، خوردني را به كتاب ترجيح ميدهم.
اصلا ميتوان با شكم گرسنه كتاب خواند؟ هرم نيازهاي مازلو را همه ميشناسيم و ميدانيم كه اول از همه بايد به خواستههاي بيولوژيك پاسخ داد و بعد سراغ ساير نيازها رفت. جداي از اين، اگر مسائل اقتصادي باعث شده باشد كه ما از ميان غذا و كتاب، سراغ اولي برويم، باز هم حرجي بر اين انتخاب نيست؛ اين حديث زيبا را از مولاي متقيان به ياد بياوريم كه فرمودند: از دري كه فقر وارد شود از در ديگر دين و ايمان خارج ميشود.
خب، وقتي فقر ميتواند حتي دين و ايمان آدمي را به باد دهد، چه توقعي است كه در چنين شرايطي، كتاب و كتابخواني در اولويت باشد و اهميت و ضرورت پيدا كند؟ اما نكته در اينجاست كه دليل اصلي كتاب نخواندن مردم، فقر و نداري نيست؛ يعني اينطور نيست كه جماعت زيادي هر روزه جلوي ويترين كتابفروشيها ايستاده باشند و با حسرت به رنگارنگي جلد كتابهايي نگاه كنند كه بهخاطر نداشتن پول، از خريدشان محروم هستند.
نه، واقعا اينطور نيست. خوشبختانه بهطور ميانگين شرايط اقتصادي مردم بهگونهاي است كه اگر اراده كنند كتابي بخرند، چندان مانعي از نظر مالي نداشته باشند. ضمن اينكه اساسا كتاب بهعنوان يك كالا در مقايسه با ساير كالاها بسيار ارزان است و تهيه آن فشار چنداني به خريداران وارد نميكند. علاوه بر آن، اين همه كتابخانه در سراسر كشور هست كه اكثرا مجهز به كتابهاي روز هستند و ميتوانند هر مشتاق كتابي را سيراب كنند.
باز هم بگويم؟ مراكز تبادل كتاب هم راه افتادهاند كه ميتوان كتابهاي خوانده شده خود را برد و به جايش كتابهاي ديگر گرفت و همين دور را مدام تكرار كرد؛ بدون پرداخت هيچ هزينهاي. بعد هم اين روزها تعداد زيادي نهادهاي خيريه مردمنهاد فعال شدهاند كه بيشترين و بهترين آثار جديد را به دورترين و محرومترين مناطق ميرسانند.
همه اينها را گفتم تا بگويم اگر مردم كتاب نميخوانند، دليلش اين نيست كه با پولش كباب يا پيتزا و پفك خريدهاند! بلكه بايد دليل را در جايي يا جاهاي ديگري جستوجو كرد. درواقع تا لذت و اهميت كتابخواني درك نشود، با اين قياسهاي معالفارق نميتوان به جايي رسيد. گفتم قياسهاي معالفارق، يك مورد ديگر هم يادم آمد و داغ دلم تازه شد! ميگويند چرا تلويزيون براي پفك تبليغ ميكند اما فضايي براي تبليغ كتاب ندارد؟
در جواب بايد گفت كه آخر چرا بايد براي كتابي كه شمارگانش به 500نسخه رسيده، تبليغ كرد؟ طبيعتا تبليغ براي كالايي صورت ميگيرد كه در تعداد وسيع توليد شده و به بازار آمده باشد و خريدار هم داشته باشد. به فرض چنين اتفاقي بيفتد، آيا مخاطب به همان درك لذت و اهميت كتابخواني رسيده است كه تحتتأثير تبليغات برود و كتاب بخرد؟
و دوم اينكه: اين يادداشت در هفته كتابخواني منتشر ميشود. چرا؟ چون حالا ايام جشن كتاب و كتابخواني است. مبارك باشد اما ساير روزها و هفتهها به كتابخواني ربطي ندارند؟ چرا نبايد همين يادداشت يا اساسا هر نوشته ديگري درباره كتاب در ماههاي ديگر سال نوشته و منتشر شود؟ آيا مثلا فقط بايد در روز پرستار و معلم به قدرداني از معلمان و پرستاران زحمتكش و تأثيرگذار پرداخت؟ كتاب هم همينطور است و همه سال نيازمند توجهي همهجانبه است تا با يك برنامهريزي دقيق، عميق و مستمر (و نه در قالب يك هفته) تبديل به نياز جدي براي مخاطب شود، نه اينكه گفته شود مردم از خورد و خوراكشان بزنند و كتاب بخرند!
- داستاننويس و روزنامهنگار
نظر شما